کتاب شناخت



نام کتاب : قصه های تصویری از بوستان
نویسنده : مژگان شیخی
انتشارات : بنفشه
توضیحات :
این کتاب قصه های تصویری از بوستان می باشد که مژگان شیخی آنها را به زبان ساده و روان برای کودکان نوشته است کتاب دارای ۷۱ صفحه و ۶ داستان به نام های : ( روباه بی دست و پا ، حاتم طایی و مأمور حکم ، پادشاه خرکش ، و سکه هایش ، جوان بخشنده ) می باشد همچنین داستان ها مربوط به هم نیست و هر داستانی ماجرای متفاوتی دارد این کتاب مناسب گروه سنی ( ب و ج ) می باشد 
قطعه ای از کتاب :
حاکم خیلی تعجب کرده بود ، گفت : کدام گستاخی چنین حرفی زده است ؟ فورا او را پیدا کنید و به اینجا بیاورید تا او را به سزای عملش برسانم .»
سرباز ها به سرعت رفتند و پس از پرس و جو فهمیدند که پیرمرد این خبر را پخش کرده است . فوری به گردنش زنجیر بستند و او را نزد حاکم بردند حاکم او را خوب برانداز کرد و با خشم زیادی از او پرسید که چرا چنین حرفی زده است ؟
پیرمرد با شجاعت گفت : بله این حر ف را من زده ام و برای آن هم دلیل خوبی دارم با سخن نادرست من که حاکم مرده است ، شما نمردید و صحیح و سالم اینجا نشسته اید ولی با همین حرف انسان بی گناهی جان سالم به در برد و از مرگ نجات پیدا کرد .» وبعد هم ماجرا را برای حاکم تعریف کرد . حاکم از این حرف خوشش آمد اخم هایش از هم باز شد و خشمش فروکش‌کرد . پیرمرد را بخشید و گفت که آزادش کنید تا برود .


نام کتاب : قصه ها تصویری از گلستان

نویسنده : مژگان شیخی 

انتشارات : بنفشه

توضیحات :

کتابی که معرفی می کنم قصه های تصویری از گلستان می باشد که به زبان ساده آمده تا برای کودکان قابل فهم باشد و همانطور که می دانید نویسنده ی کتاب گلستان سعدی هست و این کتاب فقط به زبان مژگان شیخی می باشد کتاب دارای ۷۲ صفحه و۶ داستان به عنوان های ( غلام دریا ندیده ، شاهزاده کوتاه قد ، نگهبان جوان ، درویش طمع کار ، گدایی که پادشاه شد ، سفر دور و دراز ) است و مناسب گروه سنی ( ب و ج ) می باشد 

قطعه ای از کتاب :

روزی روزگاری پادشاهی بود که بر سرزمین بزرگی حکومت می کرد یک روز از طرف پادشاه کشور مغرب پیکی به آنجا آمد و او را برای مراسم عروسی پسرش دعوت کرد کشور مغرب خیلی دور بود این بود که پادشاه گفت : با اسب و شتر نمی توان به این سفر دور و دراز رفت باید از طریق دریا برویم .» او غلام مخصوص خود را صدا کرد و گفت به عروسی پسر پادشاه مغرب دعوت شده ایم و می خواهم با کشتی به این سفر دور و دراز بروم. پس هرچه زودتر وسایل  سفر را آماده کن می خواهم توهم در این سفر همراه من باشی .»

غلام که مردی قوی هیکل و قدرتمند بود تعظیمی کرد و با خوشحالی گفت : چه خوب من تا حالا هیچ وقت سوار کشتی نشده ام حتی تا حالا دریا راهم ندیدم واقعاً خوشحالم که تصمیم گرفته اید مراحم در این سفر با خودتان ببرید .»

غلام همیشه آرزو داشت دریا را ببیند او به سرعت مقدمات کار را آماده کرد و همه وسایل را جمع کرد بالاخره روزی که غلام با بی قراری منتظرش بود از راه رسید و پادشاه و غلام مخصوصش و همراهان با اسب و شتر به طرف ساحل دریا حرکت کردن تا از آنجا با کشتی به سفرشان ادامه بدهند


نام کتاب : داستان های انقلاب ( جاسوس )
نویسنده : محمد رضا سرشار ( رهگذر )
انتشارات : سوره مهر 
توضیحات :
در این کتاب چهار داستان وجود دارد و همه ی آن ها مربوط به سال های قبل از انقلاب و شجاعت و زرنگ بازی های بچه ها و مخالفتشان را با حکومت پهلوی توضیح می دهد که حتی حاضر بودند ، جانشان را بگیریند ولی از کارهای انقلابی دست بر ندارند ناگفته نماند که این داستان ها واقعی هستند و نویسنده بخشی از خاطرات چهار نفر که عبارتند از ( علی غفار ، مجید درخشانی ، محمد حسین کیوانپور ، حسین عبدی ) را به صورت چهار داستان جداگانه آورده است 
قطعه ای از کتاب : 
جیپ ارتشی نزدیک جمعیت ایستاد و بقییه ماشینها پشت سرش توقف کردند صدای چند تیر هوایی ، فضا را پر کرد ، خودم را با زحمت به پله کنار مجسمه رساندم رضا هم پشت سرم آمد روی پنجه پاهایم بلند شدم وبه گوشه میدان چشم دوختم چند ماشین ارتشی ، پشت سر هم قرار گرفته بودند ؛ و جلو ماشینها ، سربازها ی مسلح ، در یک خط ایستاده بودند همه کلاه آهنی به سر داشتند ؛ و پیشاپیش آنها ، یک افسر حرکت می کرد 
رضا گفت : نیرو های کمکی هستند »
_ حالا چه می شود ؟
بلندگوی آن افسر ، جوابم را داد : افسر ، با لحنی خشن ، از مردم می خواست که میدان را ترک کنند ؛ و بیش از این ، به نشانه استقلال کشور ، یعنی مجسمه شاه  بی احترامی نکنند 
مردم ، جواب افسر را با شعار دادند :
_ ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست


  • نام کتاب : مثل نسیم
  • نویسنده : اعظم السادات حسینی
  • تعداد صفحه : 232
  • ناشر : روایت فتح

خلاصه کتاب :

شهید مدافع حرم سید احسان حاجی حاتم لو» در تاریخ 1363 در شهر گرگان و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود بر خلاف همه ی بچه ها فرزندی نبود که کارهایی بکند تا دل پدر ومادرش را بلرزاند به جز مأموریت های شغلی اش که تا برگردد دل پدر و مادرش هزار راه می رفت.

در سال 1381 دیپلم گرفت ولی به دانشگاه نرفت و وارد سپاه شد بدین ترتیب کارهای جهادی اش آغاز شد بعدها در هیئت با دوستی به نام امید دوست شد و در یکی از مراسمات خواهر اورا دید و فهمید که به او علاقه مند شده است . قرار شد در مرداد سال 1388 بچه های هیئت با خانواده هایشان به سفر کربلا بروند بعد از سفر کربلا بود که با خانم فاطمه ایزدی نامقی ( خواهر امید ) ازدواج کرد از ویژگی های اخلاقی که او رامتمایز از دیگران می ساخت ( خوش اخلاق و مهربان بود و هیچ وقت حاضر نبود سر بار دیگران باشد ولی خودش زحمت دیگران را می کشید . به خاطر تقیدات دینیی که داشت، اکثر اوقات در جمع ها او را پیش نماز قرار می دادند.) در سال 1392 به خاطر تحولات منطقه برای مأموریت به سوریه اعزام شد و این مأموریت ،زمینه مأموریت های دیگر شد سرانجام در سال 1393 در منطقه ی حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمدند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ارزان فایل خلاصه کتاب دانش خانواده و جمعیت ویراست سوم بازتابِ نفسِ صبحدمان مطالب اینترنتی سئو هاب elmerooz ال سولز اونیو uromed-forceps-mashhad گروه علوم تجربی شهرستان رامهرمز The petals of my memories